سفارش تبلیغ
صبا ویژن



خاطره هایی که رفتند و بازگشتی برای آنها نیست. - مظهر عدالت

   

هر بار که بغض با تمام دلتنگی اش , به دیواره های گلویم می چسبد و

 

التماس می کند , یک خاطره در پشت مردمک چشم هایم ,

 

حلقه می زند....

خاطره ی روزهایی که هیچ کدام از دست هایم , با لرزش های مداوم

 

قلبم , تبانی نمی کردند و استخوان های توخالی پیکره ام را ,

 

 به سخره نمی گرفتند....

 

خاطره هایی آبی تر از آسمانی که روزهاست با من بیگانه شده...

 

خاطره هایی از جنس بلور , به همان شفافیت و به همان نازکی...

 

دیگر حتی باران هم از چشم هایم می گریزد. ..

این تکه های سربی که ذره ذره ی قلب مرا تشکیل داده اند , دیگر هیچ

 

کنشی ندارند برای واکنش های احساس...

 

همه ی لحظه هایم با من قهرند...این جا همه با من قهرند...این جا همه

 

دوست دارند با من قهر باشند...

 

این جا همیشه بغض آلود ترین لحظات , با من آشتی اند..



نویسنده » سارا » ساعت 8:41 عصر روز جمعه 90 مهر 8